کتاب تشیع در جرجان و استرآباد
رسول جعفریان آنچه در متون کهن درباره جرجان و استرآباد آمده، نشان مىدهد که در گذشته این دو شهر از یکدیگر جدا بوده و در گذر زمان، هر از چندى یکى از آنها شهرتى داشته است. (۱) در مسیر سارى به گرگان، استرآباد در میانه راه قرار داشته و هر دو شهر با شهر بندرى زیر آب رفته آبسکون، در کناره دریاى خزر، به یک اندازه فاصله داشتهاند.در قرون نخست هجرى، جرجان اهمیت فراوانى داشته و شمار عالمان سنى آن در طول چهار قرن، بالغ بر یک هزار و دویست نفر است که در تاریخ جرجان سهمى(م ۴۲۷)آمده است.از قرنها پیش تاکنون، از جرجان کهن خبرى نیست و آثار مختصر بر جاى مانده آن در فاصله سه کیلومترى شهر گنبد کاووس قرار دارد؛محلى که مزار امامزاده یحیى بن زید(!)در آن ناحیه است.فاصله جرجان قدیم با استرآباد، در حدود هشتاد کیلومتر بوده است.احتمالا از قرن پنجم به بعد و نیز در دوره صفوى و بویژه قاجار-به دلیل آن که ایل قاجار در حوالى استرآباد زندگى مىکرده-استرآباد اهمیت فراوانى یافته و در نهایت در سال ۱۳۱۶ شمسى در جریان تقسیمات جدید کشورى به ده استان، نام استرآباد رسما به گرگان تغییر یافته است. (۲) در این صورت، گرگان فعلى همان استرآباد است و ارتباطى با جرجان کهن ندارد.
نگارنده این سطور در این باره بحث بیشترى ندارد و دوستداران را به کتابهاى مفصلتر ارجاع مىدهد.براى آگاهى از وضعیت جغرافیایى این دو شهر، نقشهاى که لسترنج از شهرهاى شمال شرق کشور ترسیم کرده، درج مىشود.
نخستین گامها
جداى از شواهد تاریخى که نشان از حضور عالمان شیعى در این دیار دارد، شاید کهنترین تصریح به حضور تشیع در گرگان، عبارت مقدسى از قرن چهارم هجرى باشد.وى ضمن شرحى از جرجان، پس از نقل خوبیهاى آن، به مذمّت این شهر پرداخته، از تعصبهاى فرقهاى یاد مىکند:
«و تراهم على رأس الجمل یوم النحر حزبان، فمجروح و مضروب و حیران، و لا یفارقهم هرج و قتل و جیشان، جیش من الدیلم و الاخر من ترک سامان، و تعصب وحش علیه الفرقان، و تشیّع مفرط مع خلق القرآن.» (۳)
این عبارت نشان از حضور تشیع در این شهر دارد.در ضمن حاکى از آن است که شهر از دو سو تحت فشار مذهبى بوده:نخست نیروهاى دیلمى که بر تشیع بودهاند و دیگر نیروهاى ترک سامانى که مروج اندیشه سنى بودهاند.
مقدسى در جاى دیگرى نوشته است:
«و للشیعة بجرجان و طبرستان جبلة.»شیعیان در جرجان و طبرستان جاذبهاى دارند. (۴) وى مذاهب مختلفى را که در این دیار بوده، چنین توصیف مىکند:مردم قومس و اکثریت جرجان و برخى طبرىها حنفى و بقیه آنها حنبلى و شافعىاند.اهل حدیث در بیار همگى شافعىاند. نجّاریه در جرجان فراوانند.کرامیه هم در جرجان و بیار و جبال طبرستان خانقاههایى دارند. (۵)
بنابراین، همانطور که از عبارت بالا به دست مىآید، در جرجان و استرآباد و نواحى آن، علاوه بر شیعیان، دو گروه عمده از سنیان حضور داشتند: نخست اهل حدیث که آنان را اهل سنت نامیدند. دوم اصحاب رأى که اصحاب ابو حنیفه بودند. مقدسى درباره یکى از نواحى جرجان آورده است: در آنجا مسجدى است با مناره از اصحاب حدیث و سایر مساجد از آن اصحاب ابو حنیفه است. (۶) این مطلب از آگاهیهایى که سهمى در تاریخ جرجان آورده به دست مىآید.در آنجا به ندرت عالمانى با عبارت«کان من اهل السنة» (۷) یاد مىشوند، در حالى که بسیارى از آنها با عبارت«کان من اصحاب الرأى» (۸) یاد شدهاند.
طبعا باید توجه داشت که اهل سنت این دیار در قرون نخست، بسیار فراوان بودهاند.در اصل بخشهاى مرکزى طبرستان مانند آمل و سارى بر تشیع بودهاند.اما هر اندازه که در شرق یا غرب از این مرکز دورتر رویم، سلطه مذهب سنت، بیشتر است.در بخش مازندران شرقى، نواحى گرگان بیشتر تحت سلطه سامانیها و ترکها بوده و به همین دلیل، تسنن قوىتر نیز داشته است.با این حال به دلیل نزدیکى به سارى، به مرور بر تشیع آن افزوده شده است.نقل جالبى در تاریخ جرجان نشان مىدهد که یک عالم سنى از فضاى شیعى شهر سارى گریخته و به استرآباد رفته است. عبارت سهمى چنین است:
«ابو الحسن على بن احمد استرآبادى مىگوید: صنّف ابو اسحاق اسماعیل بن سعید الکسائى فضائل ابى بکر و عمر و عثمان بساریه، فقرأ على أهلها، فلما کان یوم قراءة فضائل علىّ کثر الناس. فقال:لا اقیم ببلدة لا یعرف فیها لابى بکر و عمر و عثمان من الفضائل ما یعرف لعلى بن ابى طالب، فانتقل إلى استراباد.!» (۹) ابو اسحاق از این که دیده است مردم سارى براى شنیدن فضائل امام على(ع)اجتماع مىکنند، اما براى شنیدن فضائل سایر خلفا نمىآیند، به حالت قهر از شهر سارى به استرآباد رفته است.
این مطلب مربوط به قرن سوم است.پس از آن، تشیع در این نواحى فزونى یافته و همان طور که مقدسى اشاره کرده شیعیان این نواحى در قرن چهارم فراوان بودهاند.البته باید گفت مورخى چون سهمى که خود سنى است، یادى از عالمان شیعى این شهر نکرده و این طبیعى است.در فهرست وى که نام حدود یک هزار و دویست نفر آمده، به ندرت نامى از عالمان متمایل به تشیع آمده است.در عین حال گفتنى است که در این کتاب اسامى محدثانى که نامشان عمر است چهار نفر و کسانى که نامشان على است شصت و هشت نفر است.
تنها بخش شیعى این کتاب، روایاتى است که از محمد بن جعفر الصادق(ع)معروف به دیباج نقل کرده که نشان مىدهد وى با اقامت مختصرى که در این شهر داشته روایاتى از پدرش نقل کرده که برخى از آنها آشکارا در تثبیت گرایش شیعى بوده است.به عنوان نمونه، روایتى که محمد بن جعفر نقل کرده و سهمى آورده این است که رسول خدا(ص)به امیر مؤمنان(ع)فرمود:«من آذاک فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله.» (۱۰) و حدیث دیگرى که سهمى از محمد بن جعفر نقل کرده این است که رسول خدا(ع)خطبه خواند و فرمود:«من أبغضنا اهل البیت بعثه الله یوم القیامة یهودیا.» (۱۱)
سهمى نوشته است که از جرجانیها، عبد الوهاب بن على بن عمران جرجانى از او روایت کرده است. (۱۲)
به هر روى، شهرت شهر به تشیع در قرن هفتم و هشتم به بعد کاملا آشکار بوده است.مستوفى در باره جرجان نوشته است:و اهل آنجا شیعه است و صاحب مروّت باشند. (۱۳)
قاضى نور الله نوشته است:اهل جرجان در تشیع مشهورند و بر السنه جمهور به تصلب در آن مذکور. (۱۴) در زینة المجالس نیز تصریح شده که مردم آنجا شیعىاند. (۱۵)
تشیع جرجان تا قرن سوم
نجاشى(۳۷۲-۴۵۰)و دیگر منابع رجالى کهن شیعه، از چندین مؤلف شیعى جرجانى یاد کردهاند:
۱-احمد بن محمد بن احمد ابو على جرجانى ساکن مصر؛وى در حدیث موثّق و پاک است و طعنى در او نیامده.او از اصحاب ما و نیز عامه، حدیث فراوان شنیده.اصحاب ما گفتند که کتابى بزرگ از وى به دست آنها رسیده که طرق روایات حدیث«المهدى من ولد الحسین»و در آن، اخبار قائم علیه السلام آمده است. (۱۶)
۲-فتح بن یزید، ابو عبد الله جرجانى؛ نویسنده کتاب«المسائل». (۱۷) این کتاب، کتاب المسائل لابى الحسن علیه السلام است. (۱۸) طوسى دو مورد در رجال (۱۹) و نیز در فهرست (۲۰) از وى یاد کرده است.از وى چند حدیث در کتاب الصوم و کتاب النکاح (۲۱) و نیز احادیثى در آثار صدوق نقل شده است. (۲۲) هموست که حدیثى نقل کرده که همراه امام هادى(ع)در سفر مکه بوده است. (۲۳)
در رجال کشى، ذیل شرح حال محمد بن سعید بن کلثوم مروزى نوشته است:ابو عبد اللّه جرجانى گفت:محمد ابتدا در شمار خوارج بود، اما به تشیع روى آورد.عبد الله بن طاهر نیز از ورى خباثت قصد وى کرده بود.محمد به محاجه با وى پرداخت و عبد الله او را رها کرد. (۲۴) در نقل دیگرى نیز از قول ریان بن صلت نقل شده که ابو عبد الله جرجانى و یحیى بن حماد را در شماره مشایخ شمرده، اما آنها را به سبب وارد شدن در طریق غلو و دورى از فراگیرى حدیث، نکوهش کرده است. (۲۵)
باید توجه داشت که در این دو نقل، نام ابو عبد الله نیامده است.
۳-محمد بن عبد الله بن مملک ابو عبد الله اصفهانى؛وى در اصل از جرجان است و در اصفهان سکونت گزیده.در میان اصحاب ما بلندپایه است با جایگاهى برجسته.ابتدا معتزلى بود و به دست عبد الرحمان بن احمد جبرویه برگشت.کتابهایى دارد از جمله:الجامع فی سائر ابواب الکلام که کتاب بزرگى است؛کتاب المسائل و الجوابات فى الامامة، کتاب موالید الائمة علیهم السلام؛کتاب مجالسة مع ابى على الجبّائى. (۲۶)
۴-محمد بن عمر جرجانى؛ابو العباس بن نوح گفته است که امر وى آشفته است.کتاب«نوادر» دارد. (۲۷) طوسى نیز نوشته است:او از اهالى بغداد است و کتاب دارد. (۲۸) دو حدیث از وى در بصائر الدرجات نقل شده است. (۲۹)
۵-ابو یحیى جرجانى؛کشى نوشته است که او از بزرگان اهل حدیث بود که خداوند او را هدایت کرد.وى کتابهاى زیادى در رد بر حشویه[عامه] تألیف کرد.از جمله:کتاب خلاف عمر بروایة اهل الحشو، کتاب محنة النابته[الناصبة]که در آن مذهب اهل حشو و فضائح آنها را آورده است. مفاخرة البکریة و العمریة؛مناظرة الشیعى و المرجى فى المسح على الخفین و أکل الجرى و غیر ذلک؛کتاب الغوغاء من أصناف الامة من المرجئة و القدریة فى المتعة و الرجعة و المسح على الخفین و طلاق التقیة، کتاب التسویة که در باره اشتباه ابن جریح(جریج)درباره ازدواج عرب با موالى آمده.کتاب الصهاکى، فضائح الحشویة، التفویض، الاوائل، طلاق المجنون، استنباط الحشویة، الرد على الحنبلى، الرد على الشجرى، نکاح السکران. (۳۰)
دامنه معلومات این عالم شیعى مستبصر شده از اسامى نوشتههاى وى به خوبى به دست مىآید.
شیخ طوسى آگاهیهاى بیشترى درباره او آورده است.کسانى از محدثان جرجان بر ضد وى سعایت کرده، محمد بن طاهر بن عبد الله بن طاهر را بر وى شوراندند، به طورى که وى دستور داد تا زبان و دست و پاى او را قطع کرده، پس از زدن هزار ضربه شلاق به دارش بیاویزند.این سعایت از آن روى شده بود که وى حدیثى را که کسى درباره عمر نقل کرده بود گفته بود درباره عمر بن شاکر است نه عمر بن خطاب.به هر روى، محمد بن یحیى رازى نتوانست نظر خود را ثابت کند و ابو یحیى آزاد شد. (۳۱)
۶-محمد بن على بن عبدک ابو جعفر جرجانى؛ بلند پایه و از اصحاب ما، فقیه و متکلم بود. کتابهایى دارد از جمله کتاب التفسیر. (۳۲)
۷-از على بن محمد جرجانى و پدر وى در طرق نجاشى یاد شده است. (۳۳)
۸-از ابو عبد الله جعفر بن محمد بن على جرجانى نیز در طرق نجاشى یاد شده است. (۳۴)
۹-محمد بن قاسم مفسر استرآبادى؛این همان راوى کتاب تفسیر منسوب به امام عسکرى (ع)است که این غضائرى سخت به او تاخته است. (۳۵)
۱۰-برقى از یک راوى با نام عبد الحمید جرجانى یاد کرده است. (۳۶)
۱۱-ابن داود از راوى دیگرى با نام احمد بن محمد بن احمد بن طرخان کندى ابو الحسین جرجانى یاد کرده و وى را موثق شمرده است. (۳۷)
۱۲-عبد الرشید بن حسین بن محمد استرآبادى؛از این شخص دو عنوان کتاب با نامهاى«مناقب النبى و الائمه»و«تأویل الایات تعلق بها اهل الضلال»در آثار ابن طاووس یاد شده و از علماى اوائل قرن چهارم دانسته شده است. (۳۸)
از تشیع جرجان در عهد امامان، نقلهایى در دست است.از جمله این روایت:
جعفر بن شریف جرجانى در شمار اصحاب امامان است.وى مىگوید:اموالى را از طرف شیعیان جرجان به سامرا آوردم.امام عسکرى -علیه السلام-فرمود آنها را به مبارک بدهم.پس از آن، خدمت ایشان عرض کردم که:«إن شیعتک بجرجان یقرأون علیک السّلام…»بعد افزودم: ابراهیم بن اسماعیل جرجانى که از شیعیان شماست، کمک زیادى به دوستان شما مىکند و هر سال از مال خودش بیش از صد هزار درهم انفاق مىکند.او از جرجانىهاى ثروتمند است. امام فرمود:خداوند سعى او را در کمک به شیعیان ما مشکور بدارد و از گناهان وى در گذرد.در ادامه این خبر آمده است که امام به وى وعده داد که در فلان روز خود به جرجان خواهد آمد.درست در همان روز موعود حضرت وارد شد و اصحاب گرد ایشان جمع شدند و درخواستها و سؤالهاى خود را مطرح کردند. (۳۹)
از مرشد الواعظین نقل شده است که مسجدى در استرآباد است که شهرت به مسجد امام حسن(ع)دارد و مىگویند آنجا خانه احمد شریف بوده به جهت قدوم آن حضرت به آن مکان، در آنجا مسجد بنا کردند و در این اوقات تعمیر شده و نماز جماعت هم در آنجا اقامه مىشود. (۴۰) و الله اعلم.
علویان طبرستان و تشیع جرجان
باید دانست که تشیع در طبرستان به طور عمده به پس از دولت علویان باز مىگردد؛گر چه در این باره دو نکته قابل توجه است:یکى آن که در نواحى شرقى طبرستان، اسلام از اواخر قرن اول رواج داشته و از شیعیان نیز کسانى در آن نواحى زندگى مىکردهاند.نکته دوم آن که حسن بن زید بر مذهب زیدیه حساسیت داشته و با امامى مذهبان سختگیرى مىکرده است.در اینجا دو نقل تاریخى داریم:یکى آن که حسن بن زید نسبت به ناصبیان سختگیر بوده و از آن استفاده مىشود که وى رواج دهنده تشیع بوده است.به دنبال آن نقل دیگرى داریم که سختگیرى وى را بر امامى مذهبان نشان مىدهد.
جعفر بن احمد بن بهرام باهلى، ملقب به ابو حنیفة الشهید الاسترابادى، از فقهاى اصحاب رأى در استراباد بوده و مفتى آنان به شمار مىآمده است:
«فسعى عند الحسن بن زید العلوى أنه یبغض أهل البیت، فحبسه فی سجنه حتى مات، ثم امر به فصلت بجرجان، فذهب جماعة من اهل استراباد، فسرقوه فی مقبرة جرجان و اخفوا قبره.» (۴۱ سعایت وى را نزد حسن بن زید کردند دائر بر این که او مبغض اهل بیت است.حسن او را زندانى کرد تا مرد.پس از آن گفت جسد او را در جرجان به دار زدند.برخى از مردمان استرآباد، شبانه جسد را دزدیدند و پنهانى دفن کردند.
اما نقل دوم خبرى است که از دو راوى تفسیر منسوب به امام عسکرى-علیه السلام-که نوشتهاند:
«کان ابوانا امامیین و کانت الزیدیة هم الغالبون فى استراباد و کنا فى امارة الحسن بن زید العلوى الملقب بالداعى الى الحق، امام الزیدیة و کان کثیر الاصغاء الیهم یقتل الناس لسعایاتهم؛ فخشینا على أنفسنا، فخرجنا بأهلینا الى حضرة الامام أبى محمد الحسن بن على ابى القائم علیهم السلام.» (۴۲)
اگر این نقل صحیح باشد، نشانى بر سختگیرى حسن بن زید بر امامیه است.در این زمان، اختلافى عمیق میان زیدیه به عنوان اصحاب السیف با اصحاب ائمه به عنوان اصحاب الامامة وجود داشته است.به هر روى در جرجان شیعیان زیدى چه در میان سادات، چه دیگران وجود داشته است.به عنوان نمونه از جمله افرادى که بر مذهب معتزله-زیدى بوده و در میان عالمان زیدى طبقه دوازدهم معتزله معرفى شده، ابو عبد الله جرجانى است که گفته شده متمایل به مذهب زیدى بوده است. (۴۳)
پیوند جرجان و استرآباد با دولت علوى باید بیشتر مورد بحث قرار گیرد و ارتباط بعد مذهبى این شهر که بسیارى از اوقات از دسترس علویان خارج بوده با دولت مزبور ارزیابى شود؛کارى که در وسع این رساله مختصر نیست.
تشیع جرجان در قرن چهارم
در نیمه نخست قرن چهارم، یک محدث سنى- شیعى در جرجان داریم که روایات فراوانى در فضائل امیر المؤمنین(ع)نقل مىکند.نقل این فضائل، قدمى مهم در رواج تشیع در این دیار است.نام این محدث، ابو احمد عبد الله بن عدى حافظ است.یک نمونه روایت او که آن را در جرجان روایت کرده چنین است:
«عن انس، قال رسول اللّه(ص):لما عرج بى رأیت على ساق العرش مکتوبا:لا اله الا الله، محمد رسول الله، أیّدته بعلىّ، نصرته بعلىّ.» (۴۴)
روایت دیگرى که وى در سال ۳۵۶ در جرجان روایت کرده این است:
«عن ابى ذر، قال:قال رسول الله(ص):انّ الملائکة صلت علىّ و على علىّ سبع سنین قبل أن یسلم بشر.» (۴۵)
در شواهد التنزیل روایات دیگرى نیز به نقل از وى در فضائل امیر مؤمنان(ع)آمده است.
یک نمونه دیگر در قرن پنجم، ابو سعید مسعود بن محمد بن محمد بن حسن جرجانى، فقیه قاضى است که از مشایخ حاکم حسکانى است.وى مکرر در شواهد التنزیل روایات وى را در فضائل امیر مؤمنان(ع)آورده است. (۴۶)
یک شاعر برجسته شیعى در قرن چهارم از شهر جرجان ابو الحسن على بن احمد جرجانى (متوفاى بعد از ۳۷۷ و قبل از ۳۸۵)از دست پروردگان صاحب بن عباد است.اخبار و اشعارى از وى را ثعالبى در یتیمة الدهر آورده است. (۴۷) از وى اشعارى در غدیر و نیز اشعارى در رثاى اهل بیت علیهم السلام در دست است.
شعر او درباره غدیر چنین است:
أما اخذت علیکم اذ نزلت بکم
غدیر خم عقودا بعد أیمان
و قد جذبت بضبعى خیر من وطى
البطحاء من مضر العلیا و عدنان
و قلت و الله یأبى أن أقصر او
أعف المسألة عن شرح و تبیان
هذا علىّ مولى من بعثت له
مولى و طابق سرّى فیه العانى
هذ ابن عمى و والى منبرى و أخى
و وارثى دون أصحابى و اخوانى
محل هذا اذا قایست من بدنى
محل هارون من موسى بن عمران (۴۸)
نیز درباره غدیر چنین سروده است:
و غدیر خم لیس ینکر فضله
الا زنیم فاجر کفار
من ذا علیه الشمس بعد مغیبها
ردت ببابل فاستبن یا حار
و علیه ردّت لیوم المصطفى
یوما و فى هذا جرت أخبار
حاز الفضائل و المناقب کلها
أنى تحیط بمدحه الاشعار (۴۹)
از جمله اشعار وى در رثاى امام حسین(ع) چنین است:
یا أهل عاشور یا لهفى على الدین
خذوا حدادکم یا آل یاسین
الیوم شقّق جیب الدین و انتهبت
بنات احمد نهب الروم و الصین
الیوم قام بأعلى الطف ناد بهم
یقول:من لیتیم او مسکین
الیوم خضّب جیب المصطفى بدمٍ
أمسى عبیر نحور الحور و العین
الیوم خرّ نجوم الفخر من مضر
على مناخر تذلیلٍ و توهینٍ
الیوم أُطفى نور الله متّقدا
و جرّرت لهم التقوى على الطین
الیوم هتک أسباب الهدى مزقا
و برقعت غرّة الاسلام بالهون
…أطفال فاطمة الزهراء قد فُطِموا
من الثدى بأنیاب الثعابین
یا امّة ولى الشیطان رایتها
و مکّن الغىّ منها کلّ تمکین
ما المرتضى و بنوه من معاویة
و لا الفواطم من هند و میسون
آل الرسول عبادید السیوف فم
ن هام على وجهه خوفا و مسجون (۵۰)
جوهرى جرجانى قصیده دیگرى نیز درباره عاشورا دارد که در نهایت به محبت اهل بیت که وى از جرجان آورده اشاره مىکند:
ما ذا تجیبون و الزهراء خصمکم
و الحاکم الله للمظلوم و الجانى اهل الکساء صلوة الله ما نزلت
علیکم الدهر من مثنى و وحدان
حتى أتیتک و التوحید راحلتى
و العدل زادى و تقوى الله امکانى
هى الحلى لبنى طه و عترتهم
هى الردى لبنى حرب و مروان
هى الجواهر جاء الجوهرى بها
محبة لکم من ارض جرجان ۵۱
علماى شیعه جرجان و استرآباد در قرن پنجم و ششم
وجود شیعیان در جرجان-که در همسایگى طبرستان و مازندران بود-از سؤالات فقهى آنها که به بغداد مىرسید، به دست مىآید.در میان آثار شیخ مفید به رسالههایى مانند، المسائل المازندرانیه و المسائل الجرجانیه و المسائل النیسابوریه، برخورد مىکنیم که در پاسخ به سؤالاتى نوشته شده است که از مازندران و گرگان و نیشابور و فارس براى وى فرستاده شده است. * از جمله کتابهاى شیخ مفید، کتاب جوابات اهل جرجان فی تحریم الفقاع است. (۵۲)
مانند همین سؤالات براى سید مرتضى نیز رسیده و بخشى از تألیفات ایشان با مدخل المسائل، پاسخ به این قبیل سؤالات است.از جمله المسائل الطبریه.همین طور المسائل الجرجانیه، جوابات المسائل المیافارقیات.این دومى، مربوط به سؤالهاى شیعیان میافارقین از مشهورترین شهرهاى دیاربکر-واقع در جنوب ترکیه فعلى-است.سؤال کنندگان در آغاز اشاره کردهاند که گر چه کتابهایى در دسترسشان هست، اما مىخواهند تا فتواى صریح سید را درباره این مسائل بدانند. (۵۳)
در جاى دیگرى شرح این نکته را آوردهایم که عالمان شیعه ایران در قرن پنجم و ششم به بغداد مىرفتند و پس از تحصیل نزد علماى برجسته شیعه، مانند:شیخ مفید، سید مرتضى، شیخ طوسى و کراجکى، به شهر و دیار خود در رى، سبزوار و نقاط دیگر باز مىگشتند.یکى از این مناطق، استرآباد است.به هر روى، در این دو قرن چند عالم این دیار را مىشناسیم که منتجب الدین و ابن شهر آشوب نام آنها را براى ما حفظ کردهاند:
۱-سید ابو الفضل ظفر بن داعى بن مهدى علوى عمرى استرآبادى، فقیه، صالح و موثق بود. وى نزد شیخ ابو الفتح کراجکى تحصیل کرده است. (۵۴)
۲-شیخ موفق الدین حسین بن فتح واعظ بکرآبادى جرجانى؛فقیه، صالح و موثق.وى نزد ابو على طوسى تحصیل کرده و استاد سدید الدین محمود حمصى بوده است. (۵۵) بحر العلوم به نقل از طبرسى، وى را از شاگردان شیخ طوسى نیز دانسته است. (۵۶) فرزند طبرسى، در مکارم الاخلاق او را به عنوان شیخ خود یاد کرده با این عبارت که:«اخبرنى الشیخ الحسین بن الفتح الواعظ الجرجانى فی مشهد الرضا.» (۵۷)
عبد الجلیل قزوینى از وى با عنوان«الفقیه الحسین الواعظ البکر آبادى بجرجان»یاد کرده است. (۵۸)
۳-قاضى فخر الدین محمد بن على بن محمد استرآبادى؛وى فقیه و قاضى رى بوده است. (۵۹)
۴-قاضى عماد الدین ابو محمد حسن بن (*)شیخ در المسائل السرویه، ص ۷۴ مىگوید:و قد أجبت عن کثیر من الأخبار المختلفة فى مسائل وردت على بعضها من نیسابور و بعضها من الموصل و بعضها من فارس و بعضها من ناحیة تعرف بمازندران. محمد بن احمد استرآبادى؛وى از مشایخ منتجب الدین است که در کتاب«الاربعین»از وى روایت کرده است.افندى از خط سید فضل الله راوندى، نقل کرده که نوشته است که من از قاضى القضاة امام عماد الدین ابو محمد حسن استرآبادى قاضى رى نقل مىکنم که… (۶۰)
۵-شیخ نجیبالدین ابو طالب یحیى بن على بن محمد المقرىء استرآبادى؛عام و حافظ است و کتاب الافاده و کتاب القراءة از اوست. (۶۱) ابن شهر آشوب از ابو طالب استرآبادى یاد کرده و وى را صاحب کتاب مناسک الحج، الابواب و الفصول لذوى الالباب و العقول و کتاب المقدمه و کتاب الحدود دانسته است. (۶۲) صاحب فضائح الروافض، از ابو طالب استرآبادى در ردیف بزرگان شیخ، مانند:شیخ مفید و شیخ طوسى و شیخ صدوق یاد کرده است. (۶۳) عبد الجلیل در نقض، از الفقیه ابو طالب الاسترآبادى یاد کرده است. (۶۴)
۶-شیخ معین الدین عبدک بن حسن بن حسن استرآبادى؛صالح، پاک، و مجاور در مدینة الرسول(ص)بود. (۶۵)
۷-قاضى صفى الدین محمود بن ابى احمد بن محمد استرآبادى؛فردى عادل بود. (۶۶)
۸-امام شرف الدین حسن بن حیدر بن ابى الفتح جرجانى؛متکلم، فقیه و صالح بود. (۶۷)
۹-على بن محمد بن ابى زید بن ابى یعلى فصیحى استرآبادى؛وى متخصص در نحو و مدرس آن در نظامیه بغداد بود.وى را متهم به تشیع کردند.او گفت که انکار نمىکند که از فرق سر تا نوک پا شیعه است.پس از آن، اخراجش کردند و ابو منصور جوالقى را بجاى وى گماشتند. او در ذى حجه ۵۱۶ درگذشت. (۶۸) منتجب الدین به اختصار به نام وى اشاره کرده و او را با صفت «ورع»ستوده است. (۶۹) گفتنى است که ابن سکّره در اشعار خود بر ضد شیعه، از جمله از باور شیعه نسبت به متعه انتقاد کرده و فصیحى با اشعارى به وى پاسخ داده است. (۷۰)
۱۰-محمد بن منگا بن ابى على استرآبادى؛ تنها نشانى که از وى در دست است، آن که وى در سال ۵۳۸ نسخهاى از تبیان شیخ طوسى را که در سال ۴۸۶ کتابت شده بوده-یعنى ۲۶ سال پس از درگذشت شیخ طوسى-خریدارى کرده و در پشت نسخه آمده است:
«صاحب و مالک این نسخه خواجه امام عالم صلاح الدین ظهیر الاسلام شیخ الائمة-ادام الله نعمته و حرس تأییده-محمد بن منگا بن ابى ابى على استرآبادى»این نسخه در کتابخانه ثقة الاسلام تبریزى بوده است. (۷۱
۱۱-محمد بن حسین بن حسن جرجانى؛وى از مشایخ ابو على طبرسى صاحب مجمع البیان بوده که در اعلام الورى از وى یاد کرده است. (۷۲)
۱۲-محمد بن سرایا حسینى جرجانى؛وى از مشایخ ابو الفضل شاذان بن جبرئیل بوده که از وى با لقب السید العالم فخر الدین یاد کرده است. (۷۳)
۱۳-امام سدید الدین ابو القاسم استرآبادى؛ عبد الجلیل از وى در شمار علما و فقهاى شیعه معاصر خود نامبرده (۷۴) اما در جاى دیگرى شرح حال وى نیامده است.
۱۴-ابراهیم بن نصر الجرجانى؛وى از مشایخ مؤلف بشارة المصطفى است که مکرر از وى نقل کرده است. (۷۵)
گفتنى است که کسانى از سادات عمرى- منسوب به عمر بن على(ع)-از مشایخ علما و محدثان امامیه در استرآباد بودهاند که نام برخى از آنها را در ادامه خواهیم آورد.
تشیع استرآباد و جرجان در کتاب نقض
آگاهیهاى قابل توجهى از تشیع جرجان و استرآباد در کتاب نقض آمده است.از جمله، نویسنده فضائح درباره بو طالب مناقب خوان شیعى، نوشته است که«آن خاتون، زبان بو طالب مناقبى شیعى را ببرید».عبد الجلیل در پاسخ مىنویسد: «پادشاهان در شهرها مانند این بسیار کردهاند و کنند که از حوالت به مذهب و اعتقاد نکنند و نقصانى نباشد».
پس از آن، ادامه خبر مربوط به ابو طالب مناقب خوان را آورده که شب«على مرتضى را به خواب دید و زبان در دهن او کرد و حالى نیک و درست شد.»پس از آن فهرستى از شهرهاى شیعى را که ابو طالب مناقب خوان طى چهل سال پس از این ماجرا در آنها مناقب اهل بیت را خوانده، ارائه مىدهد که دقیقا فهرست شهرهاى شیعى است. وى مىنویسد:
«و تا چهل سال بعد از آن تاریخ در رى و قزوین و قم و کاشان و آبه و نیسابور و سبزوار و جرجان و استرآباد و بلاد مازندران توحید و مناقب و فضیلت مىخواند تا آن نیکونامى با جوار خداى شد.» (۷۶)
عبد الجلیل در مورد دیگرى، در رد این ادعاى صاحب فضائح که نوشته است که شیعیان همچون جهود گرفتار زبونى در بلادند، از اعتبار و اهمیت والاى سادات شیعه مذهب در شهرها یاد کرده مىنویسد:
«…و به جرجان چون سید شرف الدین ماضى، و ناصر الدین، و نور الدین، و سید منتهى، * و اکنون سید اجل جمال الدین، و سید مشید الدین، نه همیشه رفیع قدر و مقبول القول بودهاند و هستند؟و به استرآباد چون سید نظام الدین و جز از وى سادات از ماضیان و باقیان چون سید صدر الدین سمرقندى، و کمال الدین استرآبادى و معین الدین و غیر ایشان، نه همه به همه روزگار پادشاه و محترم و معظم بودهاند و هستند؟ (۷۷)
در جاى دیگرى در ضمن بر شمردن شهرها و محلات شیعى، در کنار رى و کاشان و قم و ورامین سارى از«…دلیران آرم، و عارفان سبزوار، و شجاعان و مبارزان نیشابور، و مهتران جرجان، و بزرگان دهستان، و مؤمنان جربایقان، و امینان استرآباد»یاد مىکند. (۷۸)
عبد الجلیل در جاى دیگرى ضمن بر شمردن مذاهب شهرها و مناطق مختلف، درباره مناطق شیعهنشین مىنویسد:
«آنگه در ولایت حلب و حران و کوفه و کرخ و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و کاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جربادقان و همه بلاد مازندران و بعضى از دیار طبرستان و رى و نواحى بسیار از وى و بعضى از قزوین و نواحى آن و بعضى از خرقان همه شیعى اصولى و امامتى باشند.» (۷۹)
عبد الجلیل در جاى دیگرى در پاسخ این عبارت صاحب فضائح که در رد شیعه نوشته است «در شهرهاى شیعه، شریعت را رونقى نباشد»، به طعنه مىنویسد:«راست مىگوید، در قم خداى را بر عرش ننشانند، و در قاشان رسول را سینه نشکافند و در آوه مصطفى را مشرک زاده نخوانند، و به در مصلحگاه * نگویند تا پیغمبر بنباید واجب نباشد خداى را دانستن، و به ازم و سارى عادت نباشد که با محلدان صلح کنند، و به استرآباد براى خر خدا کاه ننهند و به سبزوار زنا و لواطه به رضا و قضاى خدا نگویند و همه جاى اثبات عدل و توحید کنند و بر بعثت رسل و عصمت ائمه دلالت گویند و به ارکان شریعت معترف باشند.» (۸۰)
عبد الجلیل در ضمن شعراى شیعى از فخرى جرجانى با این عبارت که«فخرى جرجانى شاعى بوده است»یاد کرده است. **
علویان در جرجان و استرآباد
جرجان و استرآباد در میان شهرهاى مختلف ایران، خاندانهاى فراوانى از سادات را در خود جاى داده است.این مسأله در درجه اول به احترام خاصى بر مىگشت که مردم شهر براى سادات قائل بودند.از قضا عبارت جالبى در این زمینه درباره مردم جرجان از همان سالهاى آغازین ورود اسلام به جرجان در دست است.
نوشتهاند که بکیر بن هامان به محمد بن على مىگفت:من تمامى آفاق را گشتهام، به خراسان (*)در جایى از نقض(۲۱۰)نوشته است:
و السید المنتهى الجرجانى که ملاحدهاش بکشتند. وى از مشایخ ابن شهر آشوب بوده که از وى با عنوان المنتهى بن ابى زید بن کبابکى الحسینى الجرجانى یاد کرده است.نک:المناقب، ج ۱، ص ۱۲.افندى از پدرش سید ابو زید عبد الله حسینى جرجانى یاد کرده که از سید مرتضى و سید رضى نقل مىکند.ریاض العلماء، ج ۳، ص ۲۲۹.و در جاى دیگرى از نقض(ص ۱۳۱)آمده:و سید منتهى جرجانى را که ملحدان به معاینه بکشتند و سید ابا طالب کیا به قزوین و سید حسنکیا جرجانى را که ملحدان بکشتند و از گور برآوردند و بسوختند، آخر نه شیعى بودند؟
اشاره به حدیث شق صدر.
(*)محلهاى در شهر رى…
(**)نقض، ص ۲۳۱.گویا مقصود فخر الدین اسعد گرگانى سراینده مثنوى«ویس و رامین»است که در جایى به تشیع وى اشاره نشده است.نک:تعلیقات نقض، ص ۱۰۰۴. نیز رفتهام و همراه یزید بن مهلب شاهد فتح جرجان بودهام«فما رأیت قوما أرقّ قلوبا عند ذکر آل رسول اللّه-صلّى اللّه علیه و آله-من أهل المشرق.وى سپس ادامه داد در جرجان نزد قیس بن سرى بودم.شخصى عجمى هم آنجا بود. شنیدم که به فارسى مىگفت:قومى گمراهتر از عرب ندیدیم.پیغمبرشان مرد و سلطنت او را به کسانى جز عترت او دادند. (۸۱)
فهرستى از افراد سرشناس این خانوادهها را ابو اسماعیل ابراهیم بن ناصر بن طباطبا(متوفاى بعد از ۴۷۹)در کتاب منتقلة الطالبیه شناسانده است.وى در این کتاب ذیل نام جرجان نام چند چهره برجسته علوى را یاد کرده که به این دیار آمده و اعقاب آنها در جرجان باقى ماندند.
۱-شش نفر از نوادگان عبد الله اشتر فرزند نفس زکیه(یعنى محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(ع)).
۲-سه نفر از نوادگان داود بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب علیه السلام.
۳-ده نفر از نوادگان زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیه السلام.یکى از آنها محمد بن زید بن محمد بن اسماعیل جالب الحجاره است که ابن طباطبا دربارهاش نوشته:وى از مبلغان به حق بوده و در این راه شهید شده و آرامگاه وى در گرگان زیارتگاه است.
۴-چند تن از نوادگان امام حسین از نسل زید بن على بن الحسین علیهما السلام.(دو نام صریح و اشاره به بعضى از فرزندان حسن بن محمد بن زید بن عیسى بن زید بن على).
۴-شمارى از فرزندان حسین اصغر فرزند على بن حسن بن على بن ابى طالب(علیه السلام). مانند حسن بن محمد عقیقى فرزند جعفر بن عبد الله بن حسین اصغر که در جرجان کشته شد و از فرماندهان سپاه حسن بن زید علوى بود.
۵-برخى از نوادگان حسن افطس بن على بن على بن ابى طالب(ع).
۶-برخى از نوادگان عباس بن على(ع)بویژه برخى از فرزندان عبید الله بن عباس.
۷-برخى از نوادگان عمر اطرف فرزند على بن ابى طالب(ع).
۸-برخى از نوادگان جعفر طیار.
۹-برخى از نوادگان اسحاق عریضى فرزند عبد الله جواد. (۸۲)
وى در جاى دیگر، فهرستى از ساداتى که از نقاط مختلف به استرآباد کوچ کردهاند، آورده است. برخى از آنها از خاندان عبد الله اشتر بن نفس زکیهاند که از گرگان به استرآباد آمدهاند.برخى از اولاد جعفر بن حسن بن حسن بن على علیه السلام که از رى به استرآباد آمدهاند.کسانى هم از اولاد امام حسین(ع)از فرزندان حسین اصغر فرزند على بن حسین بن على علیه السلام. (۸۳)
اینها فهرست کسانى است که مؤلف از آنها به عنوان کسانى که از نقاط دیگر به جرجان و استرآباد کوچ کردهاند یاد کرده است.این فهرست در مقایسه با بسیارى از شهرهاى دیگر طولانىتر است.شناسائى ساداتى که در جرجان بودهاند از دیگر کتابهاى انساب نیز استفاده مىشود.از جمله کتاب«الفخرى فی انساب الطالبیه»(از اسماعیل بن حسین مروزى(۵۷۲- بعد از ۶۱۴)که بخشى از اطلاعات خود را از نقیب جرجان سید منتهى بن ابى البرکات الفطس، گرفته است. (۸۴
بسیارى از این سادات وابسته به مکتب زیدیه و بسیارى نیز شیعه امامى بودهاند.گروهى از سادات امامى مذهب از نسل عمر بن على بن ابى طالب بودهاند که به سادات عمرى مشهورند. شیخ طوسى مىنویسد که وى در کتابى عتیق که در محرم ۳۱۷ در اهواز کتابت شده، یافته است که مؤلف نوشته:
«حدثنا ابو محمد الحسن بن على بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بن عبد الله بن محمد بن عمر بن على بن ابى طالب الجرجانى قال:کنت بمدینة قم، فجرى بین اخواننا کلام فى امر رجل انکر ولده…» (۸۵)
از سادات عمرى کسان دیگرى هم در استرآباد بودهاند که از مشایخ امامیه به شمار مىآمدهاند. سمعانى مىنویسد:ابو طاهر محمد بن یحیى بن ظفر بن داعى بن مهدى بن محمد علوى عمرى از اهالى استرآباد و«شیخ الامامیه»در آنجاست. سپس مىافزاید:
«و هو مقدم طائفته و شیخ عشیرته من بیت الحدیث.»پدرش ابو طالب از محدثان بود. ابو الفضل ظفر جد او از نیسابور به این نقطه آمد و نقل حدیث کرد که برخى از مشایخ ما از وى حدیث شنیدند.جد بزرگ او ابو محمد داعى بن مهدى عمرى نیز از محدثان است.فرزندش ابو الفضل از وى روایت کرده و نیز ابو طاهر محمد بن یحیى از جدش.و من در استرآباد از او حدیث شنیدم.ولادت او در محرم سال ۴۶۶ بوده است. (۸۶)
این وضعیت بعدها در قرن پنجم و ششم نیز ادامه دارد.در طرق کتاب بشارة المصطفى آمده است:
«خبر داد ما را حسن بن حسین بن بابویه در خانقاهش در رى در سال ۵۱۰ و گفت:خبر داد ما را السید الزاهد ابو عبد الله الحسن بن الحسین بن زید الحسینى الجرجانى القاضى…» (۸۷)
سادات امامى مذهب گاه به مناسبت از شهرهاى دیگر نیز به جرجان رفت و شد داشتهاند. سید ابو محمد یحیى بن محمد علوى نقیب نیشابور که با عبارت«کان فاضلا نبیلا»ستوده شده، بعد از حج، براى دیدن صاحب بن عباد راهى جرجان شد.از وى با عبارت«و کان امامیا» (۸۸) یاد شده است.
از نخستین علویانى که به جرجان آمده و در آنجا درگذشت، محمد فرزند امام صادق(ع)است. از وى با عنوان محمد دیباج و محمد المأمون یاد شده است.وى پس از خروج در برابر مأمون در حجاز، خود را امیر المؤمنین خواند؛در نهایت در سال ۲۰۳ در جرجان درگذشت.ابن طقطقى مىافزاید:در جرجان بر مزار وى قبهاى است که از طرف مردم زیارت مىشود. (۸۹) این همان مزارى است که به گور سرخ شهرت داشته است. (۹۰)
صدوق نقل کرده است که پس از آن که خروج کرد، مورد اعتراض امام رضا(ع)واقع شد که چرا سیاست پدر و برادر را دنبال نکرده و برخلاف دستورات آنها رفتار مىکند. (۹۱)
گفتنى است که پس از مدتى که از شورش وى گذشت، امان مأمون را پذیرفت و به مرو رفت. زمانى که همراه وى به بغداد باز مىگشت، در سال ۲۰۳ در راه وفات یافت!، مأمون بر وى نماز گزارد و در جرجان دفن شد.همان لحظه که در جرجان درگذشت، مأمون متهم شد که وى را قتل رسانده است.لذا به نقل سهمى، پس از درگذشت او، مأمون دستور داد اعلام کنند که:ألا!لاتسیئن الظن بأمیر المؤمنین؛کسى که به مأمون سوء ظن پیدا نکند.محمد بن جعفر در یک روز میان سه چیز جمع کرد و همین سبب مرگش شد: جماع کرد، سپس فصد کرد و بعد هم به حمام رفت و مرد. *
سهمى مىافزاید:و قبره بجرجان و مشهده یزار مشهور و معروف بقبر الداعى. (۹۲) قبر فرزند او قاسم بن محمد بن جعفر نیز در کنار قبر پدرش مىباشد.این نشان مىدهد که خانواده وى در همان جرجان مستقر شدهاند؛کما این که سهمى مىنویسد:اعقاب او در جرجان هستند. (۹۳)
مقبره او زیارتگاه مردم بوده و حسن بن محمد قمى نوشته است«به من رسیده است که صاحب الجلیل کافى الکفاة ابو القاسم اسماعیل بن عباد [صاحب بن عباد]بر سر تربت او عمارتى کرده در سنه ۳۷۴. (۹۴) این نیز پیشینهاى است از وجود علویان و مزار یکى از آنها پیش از تشکیل دولت علوى.متأسفانه در حال حاضر نه اثرى از جرجان هست و-وتا آنجا که بنده آگاهم-نه آثارى از قبر محمد دیباج. (۹۵)
در طول قرون بعد، سادات همیشه جایگاه ویژهاى در این شهر داشتهاند.عبد الجلیل درباره موقعیت مهم سادات امامى مذهب در جرجان و استرآباد مىنویسد:
«و به جرجان چون سید شرف الدین ماضى و ناصر الدین و نور الدین و سید منتهى و اکنون سید اجل جمال الدین و سید مشید الدین نه همیشه رفیع قدر و مقبول القول بودهاند و هستند؟و به استرآباد چون سید نظام الدین و جز از وى سادات از ماضیان و باقیان چون سید صدر الدین سمرقندى و کمال الدین استرآبادى و معین الدین و غیر ایشان، نه همه به همه روزگار پادشاه و محترم و معظم بودهاند و هستند؟ (۹۶)
سادات جرجان در همه دورههاى تاریخ این شهر مورد احترام و اعتنا بودهاند.فرمانى از سلطان یعقوب(۸۸۴-۸۹۶)در دست است درباره «معاف و مسلم شناختن سید عز الدین محمود و سید کمال الدین محمود از جمیع تکالیف دیوانى». این فرمان با آیه تطهیر و حدیث سفیه آغاز مىشود.در متن فرمان چنین به دست مىآید که این دو سید، از علماى شهر جرجان بودهاند؛چه به این عبارت از آنها یاد شده:
«عالیجنابین هدایت مقامین مرتضى ممالک الاسلام، عمدتى العلماء فى الانام، زبدتى اعاظم السادات و النقباء، قدوتى اکارم الفضلاء و النجباء، جامعى المعقول و المنقول، حاویى الاصول و الفروع سید أمیر…». (۹۷)
بعدها در دوره صفوى این احترام چند برابر شد.در ادامه فرمان پیشین، فرمان شاه اسماعیل را براى یکى از سادات داریم که در آن آمده:
«بر مقتضى کریمه قل لا أسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى، رعایت جانب سادات عظام کرام، خصوصا کسى که شجره طیبه ذات با برکاتش (*)معلوم مىشود مأمون در این قبیل برخورد با علویان استاد بوده است.بر خلاف این نگرش، در تاریخ قم آمده است:محمد بن جعفر ملقب بوده است به دیباج به سبب تازگى و گشادگى و خوبرویى او.و محمد بن جعفر دیباج در سنه مأتین هجریه(۲۰۰)به ناحیت مدینه خروج کرد و بر آن ناحیت غلبه کرد و مأمون جائر ضحاک را بدو فرستاد تا امان نامه او قبول کرد و با او به مرو به حضرت مأمون رسید.مأمون چون با او به عهد وفا کرد و او را گرامى داشت و محمد جعفر دیباج همه اوقات پیش مأمون بود تا آنگاه که به جرجان وفات یافت، به وقتى که مأمون به عراق متوجه شده بود در سنه ثلاث و مأتین(۲۰۳).و مأمون بر او نماز گزارد و به جرجان او را دفن کرد و عبید الله بن حسن بن عبید الله بن عباس بن على بن ابى طالب علیه السلام و دیگر علویه مأمون را بدین سبب شکر کردند.روایت است که گفت: چه منع مىکند مرا که فرزندان امیر المؤمنین على بن ابى طالب را رعایت کنم و حرمت دارم و حال آنک آنچ من امروز به دست گرفتهام، حق ایشان است و دولت مىگذرد که این حق از ایشان به ظلم ستدهام، و قبر محمد بن جعفر دیباج را به جرجان زیارت مىکنند.تاریخ قم، ص ۲۲۳. به زینت علم و کمال و رتبت فضل و افضال مزین باشد…لازم است.» (۹۸)
جالب آن که بخش عمده علماى استرآباد از قدیم و جدید تا دوره صفوى، از سادات بودهاند. این مطلب را مىتوان از نام و نسب علماى استرآباد که در ریاض و منابع دیگر آمده، به دست آورد.
افزون بر محمد دیباج، مقابر دیگرى هم از علویان در جرجان بوده که فهرست علویان مدفون یا شهید(با مقبره یا بىمقبره)آن را عبد الرزاق کمونه حسینى آورده است.از جمله آنها محمد بن زید، برادر حسن بن زید علوى-بنیادگذار دولت علوى طبرستان-است که در سال ۲۸۹ در گرگان دفن شد.دیگر حسن عقیقى بن محمد بن جعفر بن عبد الله بن حسین اصغر بن على بن الحسین (ع).وى پسر خاله حسن بن زید بود که براى خود ادعایى داشت و به دستور حسن بن زید کشته شد! محمد بن جعفر بن حسین بن على بن محمد بن جعفر الصادق(ع)، حسن بن عیسى…بن زید بن على(ع)، یوسف بن عیسى بن…زید بن حسن بن على(ع)و مرتضى بن مدینى بن ناصر…بن زید بن حسن بن على(ع)از آن جملهاند.عمیدى در مشجر الکشاف درباره این آخرى نوشته است: مرتضى در گرگان داراى گنبد سرخ است! (۹۹)
تشیع جرجان در قرن هشتم و نهم
قرن هشتم و قرن نهم، قرن تشیع استرآباد است. به نظر مىرسد که تشیع این شهر در این دو قرن در محدوده ایران، از هر نقطه دیگر-به ویژه از لحاظ علمى-قوىتر بوده است.شاهد این امر، کتابها و آثارى است که در طى این دو قرن در این شهر تألیف و یا کتابت شده است.گر چه باید توجه داشت که آثار علمى این دوره در اطراف مسائل کلامى و منطقى، مانند:حاشیهنویسى بر شرح تجرید قدیم و جدید، شرح هدایة اثیریه، شرح حکمت العین، شرح و ترجمه الفصول النصیریه و امثال اینها دور مىزند. (۱۰۰)
در کتیبهاى که روى صندوق چوبى امامزاده روشنآباد، واقع در غرب گرگان میان روستاهاى دنگلان، نوچمن، خطیرآباد کفشگیرى و یساقى، این جملات از اواخر قرن نهم به چشم مىخورد:
آیة الکرسى…شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم؛اللهم صلى على محمد المصطفى و امام على المرتضى و امام حسن الرضا و امام حسین الشهید بکربلاء و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر الصادق و امام موسى الکاظم و امام على بن موسى الرضا و امام محمد التقى و امام على النقى و امام حسن العسکرى و امام محمد المهدى صلوات الله علیهم اجمعین… میزان الکاتب عمل استاد حاجى عبد الله سنة تسع و سبعین و ثمانمائة الهجریه.»(۸۷۹) (۱۰۱) این کتیبه که همان صلوات کبیر است، نشان از تشیع امامى حاکم بر این دیار در قرن نهم هجرى دارد. در کتیبه صندوق چوبى امامزاده نور در محله سرچشمه گرگان نیز تعبیر«محمد و اهل البیت المعصومین»از سال ۸۵۷ موجود است. (۱۰۲)
در اینجا به معرفى برخى از چهرههاى علمى این شهر در این دو قرن مىپردازیم.
شیخ ابو المحاسن الجرجانى؛افندى مىنویسد: وى از علماى بزرگ معاصر علامه حلى است.من از مؤلفات وى به کتاب تکلمة السعادات فی کیفیة العبادات المسنونات که به زبان فارسى است، دست یافتم.وى این کتاب را در سال ۷۰۲ تألیف کرده است.نسخهاى کهن از این کتاب که توسط مولى حسن شیعى سبزوارى نوشته شده و تاریخ کتابت آن ۷۴۷ است، در اختیار بنده است. (۱۰۳)
کمال الدین حسن بن شمس الدین محمد بن حسن استرآبادى که در نجف سکوت گزیده، از بزرگترین چهرههاى علمى شیعه در قرن نهم است. وى شاگرد فاضل مقداد است و مهمترین اثر وى معارج السؤول و مدارج المأمول در تفسیر آیات الاحکام قرآن است که وى از تفسیر بزرگ خود جدا کرده است.تألیف مجلد نخست نسخهاى از آن را که افندى دیده، در سال ۸۹۱ به پایان رسیده بوده است. (۱۰۴)
سدید الدین جرجانى از مؤلفان شیعى قرن نهم هجرى است که برخى از رسائل وى بر جاى مانده است.افندى با اشاره به این که دوره زندگى وى را در نیافته مىنویسد:
«در استرآباد و تبریز«رسالة مختصرة فى العقائد الدینیة»را در زبان فارسى به صورت سؤال و جواب از وى دیده که مؤلف آن ضیاء الدین سدید جرجانى و تاریخ کتابت برخى از نسخههاى آن ۸۸۰ بوده است.» (۱۰۵)
افندى در جاى دیگرى هم از وى یاد کرده و نوشته است که کتابهایى در احکام طهارت و صلات و زکات و خمس و صیام به زبان فارسى دارد که مشتمل بر سى و هفت باب است و من کتاب را در شهر فراه دیدم. (۱۰۶)
نسخهاى از اعتقادات او در کتابخانه مرعشى (ش ۱۰۰۳، صفحات ۳۴-۴۹ حاشیه)وجود دارد. نسخههایى نیز از آن با عنوان عقائد و به نام ضیاء الدین(بن!)سدید الدین جرجانى در کتابخانه آستان قدس وجود دارد. (۱۰۷)
سید امیر عبد الوهاب بن على حسینى استرآبادى؛وى از سادات و علماى برجسته اواخر قرن نهم هجرى است.خواند میر در شرح حال پسر وى عبد الحى استرآبادى نوشته است:
«پدرش از بزرگان سادات در جرجان بوده و مدتى طولانى در منصب قضا و امور حسبیه شهر بوده است.از تألیفات او یکى شرح الفصول النصریه فى اصول الدین-از خواجه نصیر-است. وى در سال ۸۷۶ نگارش این اثر را خاتمه داده است.یکى از شاگردان وى در سال ۸۸۴ حواشى بر این شرح نوشته است.»
افندى مىافزاید، وى آثار دیگرى نیز دارد.از جمله شرح هدایه اثیریه در حکمت؛دیگر شرح قصیده برده به زبان فارسى که نسخه آن را در استرآباد به خط محمد باقر بن عبد الامیر دیدم که تاریخ تألیف آن محرم سال ۸۸۳ بوده است. رسالهاى با نام تنزیه الانبیاء دارد که در اصفهان دیدم که گویا به نام بدیع الزمان فرزند سلطان حسین بایقرا تألیف کرده است. (۱۰۸)
در تاریخ تشیع، به تفصیل درباره شکلگیرى تفکر تسنن دوازده امامى اشاره کردهایم.در اینجا باز مىافزاییم که بسیارى از مناطق ایران در قرن هشتم و نهم تحت تأثیر این تفکر بوده و اندیشه مزبور تا اوائل عصر صفوى قدرت داشته است.تا آنجا که به استرآباد مربوط مىشود، احمد بن تاج الدین استرآبادى کتاب«آثار احمدى»خود را بر اساس همین دیدگاه نوشته است.وى از روضة الاحباب که در سال ۹۰۳ تألیف شده یاد کرده و قاعدتا باید اندکى بعد از آن کتاب خود را تألیف کرده باشد.در این کتاب از خلفا با احترام یاد شده و در عین حال شرح حال امامان(ع)نیز به تفصیل آده است.البته نویسنده به درستى شناخته شده نیست. (۱۰۹)
بسیارى از کتابهاى علامه حلى در قرن هشتم و نهم در استرآباد، یا توسط عالمان استرآبادى استنساخ شده که نسخههاى آن بر جاى مانده است.گفتنى است که خود علامه تألیف کتاب الالفین الفارق بین الصدق و المین خود را در رمضان سال ۷۱۲ در شهر جرجان، پایان داده و این زمانى بوده که علامه حلى سلطان اعظم غیاث الدین محمد اولجایتو را همراهى مىکرده است. (۱۱۰)
نکته دیگر آن که شیخ حر در شرح حال شیخ نجیب الدین بن مذکى استرآبادى نوشته است که علامه از پدرش از على بن ثابت بن عصیده از او روایت کرده است. (۱۱۱)
اما نسخههایى از کتابهاى علامه که در استرآباد یا توسط استرآبادیها و جرجانیها کتابت شده است:
نسخهاى از ارشاد الاذهان علامه حلى که در سال ۷۹۹ در استرآباد توسط حسین بن حسن بن حسین حاجى اسدآبادى کتابت شده در دست مىباشد. (۱۱۲)
نیز نسخهاى از همان کتاب در دست است که در سال ۸۳۰ توسط هبة الله بن محمد استرآبادى تلفائى نوشته شده و به سعد الدین ابن مجد الدین بن فضل الله ساکن مشهد مقدس رضوى(علیه الصلاة و السلام)تقدیم شده است. (۱۱۳)
نسخهاى از کتاب إیضاح المقاصد من حکمة عین القواعد علامه حلى، توسط جعفر استرآبادى در سال ۷۰۷ هجرى نوشته شده که در شهر آداناى ترکیه نگهدارى مىشود. (۱۱۴)
نسخهاى از تحریر الاحکام الشرعیه را حسین بن على بن محمد استرآبادى در ۲۸ شعبان سال ۷۲۶ کتابت کرده است.
نسخه دیگرى از همین کتاب به خط سلطان حسن الحسینى موجود است که آن را در سال ۸۳۳ نوشته و آن را بر زین الدین على بن حسن استرآبادى قرائت کرده است.ایضا نسخهاى با تاریخ ۱۲ صفر سال ۸۶۰ از عماد بن على جرجانى موجود است. (۱۱۵)
نسخهاى از رساله سعدیه علامه را جمال الدین على بن مجد الدین سدید منصورى استرآبادى در سال ۸۶۵ کتابت کرده است. (۱۱۶)
نسخهاى از قواعد الاحکام در سال ۸۵۹ از على بن عبد العزیز استرآبادى در دست است. (۱۱۷)
نسخهاى از کتاب مختلف الشیعة علامه با تاریخ سال ۷۰۲؛یعنى تنها چند ماه پس از تألیف کتاب، توسط ابراهیم بن یوسف استرآبادى، و نسخهاى با تاریخ رمضان ۷۰۵ توسط جعفر بن حسین استرآبادى کتابت شده و موجود است. (۱۱۸)
از کتاب منهاج الکرامة فى اثبات الامامة، نسخهاى با تاریخ رجب سال ۸۷۸ موجود است که توسط کمال الدین بن عبد الله بن سعید جرجانى کتابت شده و تعلیقات فارسى و عربى نیز در میانه سطور آن وجود دارد. (۱۱۹)
نهایة الاحکام علامه حلى و فقه القرآن راوندى، در سال ۹۱۰ و ۹۱۲ در استرآباد کتابت شده است.نسخه نخست توسط محمد بن جعفر بن محمد بن زهره حسینى و نسخه دوم به خط رکن الدین بن تاج الدین بن زهره حسینى(که گویا همان کاتب اول است که با لقب یاد شده)مىباشد. وى به دستور پدرش این کتاب را استنساخ کرده است. (۱۲۰)
در پایان این قسمت لازم است اشاره کنیم که در طول سه قرن پیش از صفوى، استرآباد همانند بسیارى از شهرهاى دیگر، مرکز نفوذ فرقههاى صوفى و غالى از تسنن و تشیع بوده است.ظهور فضل الله استرآبادى به عنوان رهبر فرقه حروفیه و ادعاى مهدویت نمونهاى از این قبیل افکار است. (۱۲۱) این بحث باید در جاى دیگرى دنبال شود.در عین عبارتى را که از یکى از متهمان به این قبیل اندیشهها در اوائل قرن نهم مطرح کرده و در عین حال اشاره به حضور فرقههاى مختلف در استرآباد کرده، نقل مىکنیم.وى مىنویسد:
«من بعد:سبب تحریر این وریقات آن بود که چون این ضعف را از خدمت متمکنان ملک خراسان مراجعت اتفاق افتاد، به حکم قضاى ربانى در محروسه استرآباد اقدام نمودن واجب شد؛ حتى که ایام چند این ضعیف را در آن ملک کنج بىنوایى را در گوشه انزوا اختیار کرده شد تا چند مدت کسى را بر حال این ضعیف اطلاع نبود.تا آخر عزیزى از اهل مدارس که قبل از این با هم بودیم، به مردم آن بلده اظهار نمود که در این سال گذشته که سنه ثمانه عشر و ثمانمائه(۸۱۸)است که بروز واحد است ۴۶۴۰۸۴۰ این ۴۴۰۸۱ ابن ۴۴۰۸۴۰ که یکى از عترت محمد مرسل است که صیت دبدبه فضیلت و علومش، کوکبه فصاحت و بلاغتش از مشرق تا به مغرب به سمع اقاصى و ادانى، چون شمس مشرق رسیده است و منظور نظر کیمیا اثر پادشاه ظل الله المؤید به تأیید سبحانى از جانب خراسان آمده است، پس بدین معنى مردم آن مدینه اسلام از علماى رسوم و فقهاى معلوم از اشاعره و معتزله و اهل خانقاه و مدارس و اهل شرع و طریق و فقرا و صوفیه و اهل حرف و شیعه و حلول و اتحاد و تصوف و تناسخ و اسمائى و جنیدى و زیدى و بایزیدى و پیوندى و سنى و نقشبندى و ادهمى و هر مذهب و ملت و ملل که در آن بلده بودند، از خرد و بزرگ و وضیع و شریف از کامل و ناقص، به زاویه این گمنام قیام و اقدام نمودند، به شرط آن که هر چیز که بود نه لایق هر کس بود به حکم آن که«مىدان و مگوى، مىبین و منماى»این ضعیف را با ایشان محبتى و ملاقاتى چندان که باید و دانى نبود و نشد و از کثرت ازدحام آن خلق نفور همى بودم.تا بعد از چند روز به التماس مکالمه و مباحثه نمودند.این ضعیف به حکم:الشهرة آفة و الخمول راحة، التماس سر ایشان را رد مىنمودم تا آن عزیز که قبل از این مذکور شد که با او در مدارس مىبودم، درخواست نمود که با آن ازدحام مردم مکالمه و مباحثه به طریق قرآن نمایم تا مردم از دم فیاض این ضعیف به تجدید فیض بلیغ عاید گردد…»
وى پس از اندکى به ادعاى نبوت و جز آن متهم مىشود.به درخواست وى علماى شهر اجتماع کرده اتهامات او را مطرح و وى پاسخ مىدهد.این رساله، مجموعه پاسخهاى اوست. (۱۲۲)
تشیع استرآباد و دولت صفوى
به هر روى تشیع استرآباد، در طى این دو قرن از مناطق دیگر فزونى داشته و این نکته قابل تأملى نسبت به این دیار است.اشاره کردیم که عامل مهم وجود سادات فراوانى بوده که در این دیار زندگى مىکردهاند.بعدها در فرمانى از شاه عباس دوم (۱۰۵۳-۱۰۷۷)درباره سکنه استرآباد آمده:
«و در این وقت که اشهب سبک خرام عزیمت و سمند خوش لگام نهمت به پرتو نعل فمرنژاد ساحت دار المؤمنین استرآباد را زینت خلد برین داده و ساکنان آن بقعه بهشت آئین و منوطنان آن روضه ارم تزئین که به ادعاى صدق انتماى و«کانوا شیعا کل حزب بما لدیهم فرحون»در تشیع و ولاى اهل بیت و امامت و بنیان حقیقت بنیان «مخلصین له الدین حنفاء»در اخلاص و تولاى این خانواده ولایت و کرامت گوى سبقت و استقامت از سکنه سایر بلاد ربودهاند، بدان جهت پیوسته در ظلال مراحم آباء و اجداد جنت مهاد نواب کامیاب همایون ما غنوده…» (۱۲۳)
حضور قاطع تشیع در استرآباد در قرن نهم، سبب شد تا عالمان این شهر بلافاصله به حمایت علمى از جنبش جدید شیعى که صفویان علمدار آن بودند بپردازند.تنى چند از عالمان استرآبادى را مىشناسیم که در عراق از شاگردان کرکى بوده و در اوائل دوره صفوى تألیفاتى در عقائد شیعى از خود بر جاى گذاشتهاند.این افراد از عالمان ایرانىاند که در کنار عالمان عرب مهاجر از عراق و جبل عامل به نشر تشیع در ایران کمک کردند.
یک چهره برجسته این دوره، امیر جمال الدین استرآبادى صدر کبیر دولت شاه اسماعیل صفوى است که پس از درگذشت شاه در سراب، مسؤولیت غسل دادن شاه را عهدهدار بود و بعد از آن همراه جنازه به دار الارشاد اردبیل رفت و شاه را در مقبره شیخ صفى دفن کرد.خود وى یکسال بعد در سال ۹۳۱ درگذشت.افندى آگاهیهایى درباره وى از منابع تاریخى دوره صفوى فراهم آورده و نوشته است که وى شاگرد محقق دوانى بوده و در مسائل فقهى و کلامى ید طولانى داشته و در تقوا و طهارت از اهل زمان خود پیشى گرفته بوده است. (۱۲۴)
سید جمال الدین بن عبد الله بن محمد حسینى استرآبادى که کتاب«شرح على تهذیب الاصول»را در ۹۲۹ نگاشته، از این جمله اتس. (۱۲۵) نمونه دیگر، امیر محمد بن ابى طالب موسوى استرآبادى است که شاگرد محقق کرکى (م ۹۴۰)بوده و رساله جعفریه او را در حیات استادش با نام المطالب المظفریة فى شرح الرسالة الجعفریة، شرح کرده است. (۱۲۶) همو کتاب نفحات اللاهوت کرکى را نیز ترجمه کرده است. (۱۲۷) نمونه دیگر، حسن بن غیاث الدین از علماى قرن دهم است که کتاب الجعفریه را ترجمه نموده است. (۱۲۸)
در دوران صفویه، استرآباد از شهرهاى مهم علمى است که عالمان و فاضلان فراوانى را از خود به یادگار گذاشته است.چهرههاى تابناکى چون میر داماد و میرفندرسکى در این شمارند.برخى از عالمان این شهر نیز به دلیل شدت در تشیع به صورتهاى مختلفى جان خود را از دست دادند.از جمله شاه اسماعیل دوم که تمایلات سنىگرى داشت، سید عماد الدین على حسینى استرآبادى مشهور به میر کلان را، به دلیل اصرار او در تشیع تحت فشار گذاشت و در نهایت هم به قتل وى دستور داد. (۱۲۹)
استرآباد از شهرهایى بود که در معرض تهاجم سنیا قرار داشت.در زمان طهماست، خواجه مظفر-که المطالب المظفریه به نام وى تألیف شده-بر آن حاکم بود و پس از وى پسر نااهلش شهر را در تصرف خود گرفت تا آن که با شکایت مردم و حمایت شاه، وى را دستگیر کردند و کشتند.قاضى احمد قمى این پیروزى را با تعبیر بیان کرده است که«ولایت استرآباد را از لوث وجود آن ناپاکان پاک کرده مجددا مذهب علیه امامیه سمت شیوع یافت.» (۱۳۰) محتمل است که فرزند خواجه مظفر با سنیان شهر همداستان شده، شهر را در تصرف گرفته و صفویان بار دیگر آن را از دست آنها بیرون آوردهاند.
استرآباد بعدها نیز مورد هجوم سنیان اطراف بود.در اواخر عهد صفوى، انوشهخان به استرآباد حمله کرد.در این حمله یکى از علماى شیعه ساکن این شهر به شهادت رسید.این شخص مولى سلطان حسین بن سلطان محمد استرآبادى است. زمان حمله وى به نقل افندى، اوائل سلطنت شاه سلیمان بوده است.تعبیر افندى درباره عالم مزبور این است که:
«قتله مذبوحا هؤلاء الملاعین عداوة للحق و أهل لاجل تشیعه»از جمله تألیفات این عالم واعظ شیعى، کتاب تحفة المؤمنین فى اصول الدین و العباد و المواعظ است که آن را به فارسى نوشته است. (۱۳۱)
گفتنى است که میر مفضل استرآبادى هم در اوائل قرن یازدهم در حمله ازبکها به مشهد به شهادت رسید. (۱۳۲)
افندى شرح حال شمارى از عالمان استرآبادى دوره صفوى را آورده است. (۱۳۳)
یادداشتها (۱)-احسن التقاسیم، (مقدسى، بیروت، دار صادر)صص ۳۵۷-۳۵۸؛یاقوت نوشته است:استرآباد شهرى است بزرگ که شمارى از اهل علم در هر رشته از آن برخاستهاند.این شهر از نواحى طبرستان، میان سارى و جرجان واقع شده است.معجم البلدان، (بیروت، دار صادر)ذیل مدخل استرآباد.درباره جرجان نیز نک: معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۱۹.
(۲)-با تشکر از توضیحات تلفنى استاد اسد الله معطوفى نویسنده کتاب«استرآباد و گرگان در بستر تاریخ ایران»، (گرگان، انتشارات درخشش، ۱۳۷۴).
(۳)-احسن التقاسیم، ص ۳۵۸.
(۴)-همان، ص ۳۶۵.
(۵)-همان، ص ۳۶۵.
(۶)-همان، ص ۳۵۹.
(۷)-تاریخ جرجان، (حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمى قرشى-م ۴۲۷-بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۷)صص ۴۲۴، ۵۱۳، ۵۲۳.
(۸)-همان، صص ۴۴۱، ۵۱۱، ۵۱۷، ۵۲۰، ۵۲۳، ۵۳۱، ۵۳۹، ۵۴۱، ۵۴۲، ۵۴۴.
(۹)-همان، ص ۵۱۶.
(۱۰)-همان، ص ۳۶۷.
(۱۱)-همان، ص ۳۶۹.
(۱۲)-همان، ص ۳۶۱؛الکامل فى ضعفاء الرجال، ج ۶، ص ۲۲۸.
(۱۳)-نزهة القلوب، (به کوشش لیسترانج، تهران، ۱۳۶۲)ص ۱۵۹.
(۱۴)-به نقل از:استرآباد نامه، (به کوشش ذبیح مسیحى، تهران، ۱۳۴۸)ص ۱۱۲.
(۱۵)-به نقل از:استرآباد نامه، ص ۱۰۹.این همان تعبیر مستوفى در نزهة القلوب است.
(۱۶)-رجال النجاشى، ص ۸۶، ش ۲۰۸.
(۱۷)-همان، ص ۳۱۲، ش ۸۵۷.
(۱۸)-رجال ابن الغضائرى، «در مجمع الرجال»ج ص ۱۲.
(۱۹)-رجال الطوسى، ص ۴۲۰، ۴۹۲ و نیز نک:ص ۵۱۳.
(۲۰)-الفهرست، طوسى ص ۱۲۶.
(۲۱)-مسند الامام الکاظم(ع)، ج ۳، ص ۴۹۰.
(۲۲)-الخصال، ص ۴۵۰؛عیون اخبار الرضا، صص ۱۲۷، ۱۳۳، ۲۵۴؛التوحید، ص ۵۶، ۱۸۵، ۲۸۳؛تفسیر العیاشى، ج ۱، ص ۱۱۱.
(۲۳)-کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۸۶.
(۲۴)-رجال الکشى، ص ۵۴۵.
(۲۵)-همان، ص ۵۴۸.
(۲۶)-رجال النجاشى، ص ۳۸۰، ش ۱۰۳۳.
(۲۷)-همان، ص ۳۴۴، ش ۹۲۹.
(۲۸)-الفهرست، طوسى ص ۱۵۴.
(۲۹)-بصائر الدرجات، ص ۵۰۱، ۵۰۳.
(۳۰)-رجال النجاشى، صص ۴۵۴-۴۵۵ ش ۱۲۳۱ و نک: رجال الکشى، ص ۵۳۲؛رجال الطوسى، ص ۴۵۶.
(۳۱)-الفهرست، طوسى، صص ۳۳-۳۴.متن نقل شده در قاموس الرجال، ج ۱، ص ۴۶۴ دقیقتر است.در این باره نیز نک:الصراط المستقیم، ج ۳، ص ۲۸.
(۳۲)-رجال النجاشى، ص ۳۸۲، ش ۱۰۴۰؛الفهرست، ص ۱۹۳.
(۳۳)-رجال النجاشى، ص ۵۱، ۲۰۰.
(۳۴)-همان، ص ۳۲۷.
(۳۵)-مجمع الرجال قهپائى ج، ص ۲۵.
(۳۶)-رجال البرقى، ص ۲۴.
(۳۷)-رجال ابن داود، ص ۴۲، ش ۱۱۴.
(۳۸)-کتابخانه ابن طاووس، (اتان کلبرگ، قم، مرعشى)صص ۴۰۱، ۵۷۷.
(۳۹)-الثاقب فى المناقب، صص ۲۱۶-۲۱۵؛الخرائج و الجرائح، ج ۱، صص ۴۲۵-۴۲۴؛کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۲۸؛بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۶۳.
(۴۰)-استرآباد نامه، ص ۱۱۲.
(۴۱)-تاریخ جرجان، ص ۶۰۹.
(۴۲)-تفسیر الامام العسکرى-علیه السلام-ص ۱.
(۴۳)-فضل الاعتزال، صص ۳۸۴-۳۸۵.
(۴۴)-شواهد التنزیل، (حاکم حسکانى، تصحیح محمد باقر محمودى، تهران، ارشاد، )ج ۱، ص ۲۹۳، ش ۳۰۰.
(۴۵)-شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۱۸۴، ش ۸۱۸.
(۴۶)-شواهد التنزیل، شمارههاى ۷۶، ۱۱۹، ۵۱۵، ۶۵۰، ۶۶۸، ۶۸۹، ۶۹۰، ۶۹۶، ۷۵۱، ۷۵۶، ۹۴۰.
(۴۷)-نک:یتیمة الدهر، ج ۴، ص ۲۶.
(۴۸)-الغدیر، ج ۴، ص ۸۲ به نقل از المناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۵۳۲.
(۴۹)-الغدیر، ج ۴، ص ۸۲ از المناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۲۰۳.
(۵۰)-الغدیر، ج ۴، ص ۸۵-۸۶ از ابن شهر آشوب و خوارزمى و بحار؛ز فرات الثقلین، ج ۲، صص ۱۰۳- ۱۰۶.
(۵۱)-بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۲۷۹.
(۵۲)-رجال النجاشى، ص ۴۰۲.
(۵۳)-رسائل الشریف المرتضى، ج ۱، ص ۲۷۱.
(۵۴)-الفهرست، منتجب الدین(تصحیح محدث ارموى، قم، مرعشى)ص ۷۴.
(۵۵)-همان، ص ۲۸.
(۵۶)-الثقات العیون، (طبقات اعلام الشیعه قرن ششم، شیخ آقا بزرگ، )ص ۸۰.
(۵۷)-مکارم الاخلاق، ص ۴۵۸.
(۵۸)-نقض، (تصحیح محدث ارموى، تهران، ۱۳۵۸)ص ۲۱۱.
(۵۹)-الفهرست منتجب الدین، ص ۱۲۴.
(۶۰)-الثقات العیون، ص ۶۶.
(۶۱)-الفهرست منتجب الدین، ص ۱۳۲.
(۶۲)-معالم العلماء، ص ۱۳۶.
(۶۳)-نقض، ص ۲۳-۲۴.
(۶۴)-نقض، ص ۲۱۱، ۲۱۲.
(۶۵)-الفهرست منتجب الدین، ص ۹۱.
(۶۶)-همان، ص ۱۲۴.
(۶۷)-همان، ص ۵۳.
(۶۸)-الثقات العیون، ص ۲۰۳.
(۶۹)-الفهرست منتجب الدین، ص ۹۴.
(۷۰)-ریاض العلماء، ج ۴، ص ۲۲۴-۲۲۵؛استرآباد نامه، صص ۱۱۶-۱۱۷(هر دو از مجالس المؤمنین).
(۷۱)-الثقات العیون، ص ۲۹۱.
(۷۲)-همان، ص ۲۶۰.
(۷۳)-الثقات العیون، ص ۲۶۴.
(۷۴)-نقض، ص ۲۱۱.
(۷۵)-نک:بشارة المصطفى، صص ۱۰۱، ۱۱۹، ۱۲۵.
(۷۶)-نقض، صص ۱۰۹-۱۱۰.
(۷۷)-نقض، ص ۳۹۸-۳۹۹.
(۷۸)-نقض، ص ۴۳۷.
(۷۹)-نقض، ص ۴۵۹.
(۸۰)-نقض، ص ۵۸۶.
(۸۱)-اخبار الدولة العباسیة، ص ۱۹۸.
(۸۲)-مهاجران آل ابى طالب، (ترجمه محمد رضا عطائى، مشهد، ۱۳۷۲)صص ۱۸۷-۱۹۳.
(۸۳)-مهاجران آل ابى طالب، ص ۱۱۴-۱۱۵.
(۸۴)-الفخرى فى انساب الطالبین، (به کوشش سید مهدى رجائى، قم ۱۴۰۹)ص ۱۰۸، ۱۴۸.
(۸۵)-الغیبة طوسى، ص ۳۰۸.
(۸۶)-الانساب، ج ۴، ص ۲۴۱.
(۸۷)-بشارة المصطفى، ص ۱۱۵ و نک:ص ۱۱۲.
(۸۸)-فضل الاعتزال، ص ۳۷۳.و نک:رجال النجاشى، ص ۴۴۳، ش ۱۱۹۴.
(۸۹)-الاصیلى، (قم، مرعشى، ۱۳۷۶)ص ۲۰۷.
(۹۰)-نزهة القلوب، ص ۱۵۹.
(۹۱)-عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۰۴.
(۹۲)-تاریخ جرجان، ص ۳۶۰.
(۹۳)-تاریخ جرجان، ص ۳۳۲.
(۹۴)-تاریخ قم، ص ۲۲۴.
(۹۵)-آیا ممکن است قبرى که در حال حاضر منسوب به یحیى بن زید است از آن محمد دیباج باشد؟
(۹۶)-نقض، ص ۳۹۸-۳۹۹ و نک:ص ۲۲۶.
(۹۷)-از آستارا تا استرآباد، (منوچهر ستوده، انجمن آثار ملى، ۱۳۵۴)ج ۶، صص ۳-۴.
(۹۸)-همانجا، صص ۵-۶.
(۹۹)-آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر(ص)، (سید عبد الرزاق کمونه حسینى، ترجمه عبد العلى صالحى، مشهد، ۱۳۷۱).صص ۹۰-۹۲.گنبد سرخ چه نسبتى با گور سرخ دارد که نامى براى مقبره محمد دیباج بوده و اکنون از بین رفته است؟
(۱۰۰)-به عنوان نمونه نک:شرح حال مولى جلال الدین استرآبادى از شاگردان دوانى که از جله تألیفاتش«حاشیه على الحاشیة القدیمة الجلالیة على الشرح الجدید للتجرید»است.ریاض، ج ۷، ص ۵۸.
(۱۰۱)-استرآباد و گرگان در بستر تاریخ ایران(اسد الله معطوفى، مشهد، درخشش، ۱۳۷۴)، ص ۱۸۶.
(۱۰۲)-همان، ص ۱۸۵.
(۱۰۳)-ریاض العلماء، ج ۵، ص ۵۰۹.
(۱۰۴)-ریاض العلماء، ج ۱، ص ۱۴۴.بر روى نسخهاى از این کتاب که در سال ۹۸۸ کتابت شده آمده است که قبر وى در تون مزار عامه مردم بوده است.نک:الضیاء اللامع، ص ۴۱.
(۱۰۵)-ریاض العلماء، ج ۲، ص ۴۱۳.
(۱۰۶)-ریاض العلماء، ج ۷، ص ۱۷۹.
(۱۰۷)-فهرست الفبائى، ص ۴۰۵.
(۱۰۸)-ریاض العلماء، ج ۳، ص ۲۹۰.
(۱۰۹)-نک:آثار احمدى، به کوشش میر هاشم محدث، (تهران، نشر قبله، ۱۳۷۴)مقدمه.
(۱۱۰)-مکتبة العلامة الحلى، ص ۵۳. م (۱۱۱)-امل الامل، ج ۲، ص ۳۳۵؛ریاض العلماء، ج ۵، ص ۲۴۱.
(۱۱۲)-مکتبة العلامة الحلى، ص ۳۶، فهرست مرعشى، ج ۱۷، ص ۲۷۶.
(۱۱۳)-همان، ص ۳۷؛فهرست مرعشى، ج ۸، ص ۷، ش ۲۸۰۵.
(۱۱۴)-مکتبة العلامة الحلى، ص ۶۳.
(۱۱۵)-همان، ص ۷۸-۸۷.
(۱۱۶)-مکتبة العلامة الحلى، ص ۱۳۰.
(۱۱۷)-مکتبة العلامة الحلى، ص ۱۴۹.
(۱۱۸)-مکتبة العلامة الحلى ص ۱۷۴، ۱۷۵.
(۱۱۹)-مکتبة العلامة الحلى، ص ۲۰۰.
(۱۲۰)-فهرست مرعشى، ج ۱۷.
(۱۲۱)-حروفیه در تاریخ، صص ۱۵، ۱۸.
(۱۲۲)-نسخه«احتجاجات فیاض»، مرعشى، ش ۱۰۸۰۸.
(۱۲۳)-از آستارا تا استرآباد، ج ۶، ص ۳۲.
(۱۲۴)-ریاض العلماء، ج ۷، ص ۶۴.
(۱۲۵)-نک:ریاض العلماء، ج ۵، ص ۳۳، ج ۷، ص ۶۱.نسخه این کتاب به شماره ۲۶۷۰ در کتابخانه مرعشى موجود است.
(۱۲۶)-مرعشى، ش ۱۵۲۱.وى این کتاب را به امیر مؤید سیف الدین بن مظفر تبکچى جرجانى تقدیم کرده است.
(۱۲۷)-مرعشى، ش ۱۹۷۷، ۵۶۷۳.
(۱۲۸)-مرعشى، ش ۴۲۰۸.
(۱۲۹)-ریاض العلماء، ج ۴، ص ۶۹، و نک:ص ۷۶.
(۱۳۰)-خلاصة التواریخ، ج ۱، ص ۲۸۳.
(۱۳۱)-ریاض العلماء، ج ۳، ص ۴۵۴.
(۱۳۲)-خلاصة التواریخ، ص ۸۹۹.
(۱۳۳)-به عنوان مثال نک:ریاض العلماء ج ۲، صص ۲۷۳، ۲۷۴. ۴۵۴ و ۴۵۴؛ج ۳، ص ۱۰، ۸۷، ۱۱۱، ۱۵۶، ۲۸۶؛ج ۴، ص ۶۹، ۱۵۳، ۳۶۱، ۳۶۲؛ج ۵، ص، ۱۰، ۳۳، ۳۵، ۳۸، ۴۰، ۴۶، ۴۷، ۱۱۵، ۱۵۴، ۱۹۵، ۴۶۶، ۵۱۴؛ج ۷، ۲۲۴.
کتاب تشیع در جرجان و استرآباد رسول جعفریان آنچه در متون کهن درباره جرجان و استرآباد آمده، نشان مىدهد که در گذشته این دو شهر از یکدیگر جدا بوده و در گذر زمان، هر از چندى یکى از آنها شهرتى داشته است. (۱) در مسیر سارى به گرگان، استرآباد در میانه راه قرار داشته و […]
ارسال توسط :
ثبت دیدگاه