با توجه به اهمیت جایگاه خبره، اعلم و متخصص در مباحثی چون نمایندگی مجلس خبرگان و تعیین مرجع و تعیین رهبری؛
۱- چرا در تبیین ادله عقلیه و نقلیه این بحث در سطوح مختلف نظام آموزشی از سطح متوسطه تا سطح عالی کتاب های آموزشی تدوین نمی گردد؟
۲- آیا تشخیص اصلح یا اعلم در مقام اثبات توسط غیراعلم ممکن است؟
پاسخ
مسئله اول اشکال مشترکی است که اختصاص به یک قشر خاص ندارد؛ ضعفی است که در مدیریت کشور در طول چند دهه وجود داشته است. ضعف هایی نیز در بعضی از جاها، به خصوص در برخی نهادهای فرهنگی و آموزشی وجود دارد که موجب شده است متأسفانه نه تنها سیرصعودی نداشته باشیم، که تنزل هم کرده ایم. این را کم و بیش همه می دانند، اما در بعضی از موارد شما هم اطلاع ندارید که در آموزش و پرورش و کتاب های درسی، تربیت معلم، تربیت مدرس و… چه عقب گردهایی کرده ایم! وقتی این ضعف ها در این نهادها وجود دارد، نتیجه اش هم عاید مردم خواهد شد. این اشکال وارد است. بنده هم این اشکال را دارم. البته باید اعتراف کنیم ما هم آن چنان که باید سعی نکرده ایم. حالا اگر مقصر نیستیم، اما باید به قصورش اعتراف کنیم. روحانیت هم آن طوری که باید و شاید، نقش خودش را در این زمینه ایفا نکرده است.
اما این که باید اعلم و اصلح را انتخاب کرد، یک اصل عقلایی است و کاملا تعبدی شرعی نیست؛ ادله اش، هم ارشادی است، هم عقلی و عقلایی. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرمایند: «إن أحق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بأمر الله فیه»[۱] کسی بهتر می تواند حکومت کند که به مسائل آن آگاه تر باشد. این یک مطلب تعبدی نیست، بلکه سیرۀ عقلاست. انسان های عاقل به طور طبیعی وقتی می خواهند کسی را در پستی بگذارند، سعی می کنند آن که اصلح است را بگذارند. فرض کنید ما بیماری ای داریم. یک پزشک می گوید این دارو را باید مصرف کنی، پزشک دیگر می گوید آن دارو را، و مراجعه به همه این پزشک ها هم مساوی است؛ یعنی یکی هزینه بیشتری نمی برد و نباید به یکی دیگر ویزیت بیشتری بدهیم. فرض کنید در یک مجتمعی پزشکان آماده معالجه هستند، نسخه شان هم آماده است. این جا دو پیش فرض داریم: یکی این که دسترسی به نسخه های این ها مساوی است و از نظر ما مؤونه زایدی ندارد و یک پیش فرض دیگر هم این که: می دانم بعضی از این ها حاذق ترند. اکنون آیا من وظیفه خود نمی دانم که بروم حاذق تر را شناسایی و به نسخه او عمل کنم؟ یا می گویم چه فرق می کند، این پزشک است، آن هم پزشک؟ فرض کنید نسخه ها مختلف است، مراتب مهارت آنان هم فرق دارد، اما دسترسی به همه یکسان است، خرجش یکی است، فاصله من هم با همه شان مساوی است و من در مرکز دایره ای هستم، آن ها هم در شعاع های مختلفی، همه یکسانند و نباید زحمت زیادی بکشم. در این جا اگر من نرفتم حاذق تر را تشخیص دهم و نزد یکی از این ها رفتم و معالجه نشدم، آیا عقلا من را مذمت نمی کنند که چرا پیش آن پزشک حاذق تر نرفتی؟ آیا خودم خود را ملامت نمی کنم که کاش تحقیق کرده بودم که کدام یک از آن ها حاذق ترند؟ یا فرض کنید کسی دختری دارد در سن ازدواج و چند خواستگار دارد، اگر بدون تحقیق یکی از آن ها را انتخاب کرد و بعد مشخص شد که انسان شایسته ای نبوده، و آن خواستگار های دیگر بهتر از این بودند، دخترش او را مذمت نمی کند که چرا تحقیق نکردی؟ خودش پیش خود شرمنده نمی شود که چرا دخترش را به فرد صالح نداده است؟ اکنون به راستی سیره عقلا چگونه است؟ بله، اگر من مریض بودم، اما نمی دانستم نسخه های آن پزشکان مساوی است یا نه، نمی دانستم یکی حاذق تر است، در این صورت مسئله چندان مهم نیست و این جا انسان چندان اهتمامی نیز نمی کند، اما اگر فرض بر این باشد که بدانم بعضی حاذق ترند و دسترسی به همه هم یکسان باشد و مراجعه به یکی از آن ها زحمت بیشتری نخواهد، هیچ شکی نیست که عقلا در چنین موردی سعی می کنند که حاذق تر را بشناسند.
حال که می خواهیم پزشک حاذقی را بشناسیم عقلا چه می کنند؟ آیا اول می روند طب می خوانند، دکتر می شوند و سپس می توانند حاذق تر را بشناسند، یا نه، با کسانی که با طب سروکار دارند، یا پزشک هستند، اگر چه متخصص نباشند، اما برای معرفی متخصص صلاحیت دارند، مشورت می کنند؟ راه عقلایی نیز همین آخری است. اکنون فرض کنید جوانی به تکلیف رسیده و می خواهد از کسی تقلید کند، باید از چه کسی بپرسد؟ از امام جماعت می پرسد و این معنایش این نیست که این روحانی عالم تر از آن کسی است که می خواهد از او تقلید کند، یا در حد اوست. خیر، می گوید: وی سررشته دارد، اهل این فن است، خبره این کار است؛ اگر چه خودش اعلم نیست، ولی راه عقلایی همین است و هیچ راه دیگری هم ندارد. برای هر کسی که بخواهید تحقیق کنید، قاضی بهتر، معلم بهتر، هنرمند بهتر، باید از اهلش بپرسید. این معنایش این نیست که انسان حتماً باید خود دارای آن فن شود تا بفهمد. اگر دیگری اهل خبره است، شهادت خبره برای آن کسی که اعلم از آن ها هم هست اعتبار دارد. این روش عقلایی است و هیچ راه دیگر هم بین عقلا وجود ندارد، مگر کسی علم غیب داشته باشد.
بنابراین ما مکلفیم عقلاً و شرعاً به این که اصلح را بشناسیم؛ اصلح از لحاظ علم، از لحاظ تقوا، از لحاظ مدیریت و آن مواردی که در پستی که می خواهد عهده دار شود دخالت دارد. صرف این که آن فرد در فقه اعلم باشد، کفایت نمی کند، اگر اعلم در فقه است، اما در مسائل سیاسی و اجتماعی ضعیف است، چگونه می خواهد متصدی امور سیاسی شود؟ کدام عقلی این را تجویز می کند؟ آن که در این کار دخالت دارد باید از دیگران اصلح باشد. در این جا سه رکن وجود دارد: فقاهت، تقوا، و مدیریت (شامل آشنایی با شئون مدیریت، تجربه های لازم و آشنایی با مسائل). ممکن است کسی مدیریتش بهتر باشد، دیگری تقوایش بیشتر باشد و یکی نیز فقاهتش، ولی در مجموع، چه کسی اصلح است؟ تشخیص این کار همه نیست، خبرویت می خواهد. پس بهترین راه عقلایی برای تشخیص، وجود خبرگان است و مردم همیشه در همه کارهایشان، به طور ارتکازی به خبرگان مراجعه می کنند. این مربوط به مصلحت کل جامعه است، اگر اختلاف بیفتد، مصلحت جامعه به خطر می افتد. باید یک نهادی متشکل از خبرگان باشد که رأی نهایی را صادر می کند، که تکلیف همه روشن شود، وگرنه در مسائل فقهی، فرض کنید درباره این که تسبیحات اربعه، یک مرتبه واجب است یا سه مرتبه، یکی مقلد این آقا می شود دیگری مقلد آن آقا می شود، به جایی هم برنمی خورد، اما در آن جایی که مسئله اجتماعی است به عنوان مثال، ازدواجی واقع شده، طبق فتوای مرجع عروس، این ازدواج صحیح است، ولی داماد مقلد شخص دیگری است و این ازدواج را باطل می داند؛ این عروس و داماد باید چه کار کنند؟ در این جا نمی شود هر کسی طبق فتوای مجتهد خودش عمل کند، عروس می خواهد طبق فتوای مجتهد خود عمل کند و داماد نیز طبق فتوای مرجع خودش؛ این گونه مشکل اجتماعی حل نمی شود. باید یک رأیی حاکم باشد و همۀ مردم آن را بپذیرند، یک نهاد رسمی می خواهد که آن را تعیین کند. این جا مسائل اجتماعی مطرح است که اختلاف در آن مشکل اجتماعی را حل نمی کند؛ یک نفر باید رأی قاطع دهد و طرفین نیز عمل کنند. مسائل حکومتی از این قبیل است، نمی شود هر کسی برود طبق فتوای مرجع خودش عمل کند، این نقض غرض است. حاکم برای این است که رفع اختلاف شود، مشکلات مردم حل شود و حرکت های اجتماعی سمت و سو پیدا کند. مراجع تقلید فتوا می دهند، اما حاکم برای این است که عملاً رفع اختلاف کند، مشکلات را حل کند، کلامش فصل الخطاب باشد و همه موظف باشند بپذیرند. پس چه کسی بهتر می تواند این کار را انجام دهد و صلاحیتش بیشتر است؟ إن أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه.
پی نوشت:
[۱] نهج البلاغه، ص ۲۴۷.
ثبت دیدگاه